Wednesday, 3 February 2010

نقد نظریه ولایت فقیه به زبان ساده قسمت دوم

5- حدیثی از کتاب کمال الدین واتمام النعمه : اسحاق بن یعقوب نامه ای برای حضرت ولی عصر (عج ) می نویسد ، و از مشکلاتی که برایش رخ داده سوال می کند. و محمدبن عثمان عمری ، نماینده آن حضرت ، نامه را میرساند، جواب نامه به خط مبارک صادر می شود که 00000 در حوادث و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید زیرا آنان حجت بر شمایند و من حجت خدایم . آقای خمینی می گوید :" منظور از ( حوادث واقعه ) که در این روایت آمده مسائل و احکام شرعیه نیست, نویسنده نمی خواهد بپرسد درباره مسائل تازه ای که برای ما رخ می دهد چه کنیم چون این موضوع جزء واضحات مذاهب شیعه بوده است وروایات متواتره دارد که در مسائل باید به فقها رجوع کنند."......" منظور از حوادث واقعه, پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهاییی بوده که برای مردم و مسلمین روی می داده است"..." اگر امر کرد ( راوی حدیث ) که کاری انجام دهید ، حدود را اینطوری جاری کنید ، غنایم ،زکات و صدقات را به چنین مصرفی برسانید وشما تخلف کردید ، خداوند در روز قیامت بر شما احتجاج می کند" اولا : حدیث مذکور بنا به عقیده خود ایشان و تمامی فقها حدیث واحد است , بدین معنا که هیچ کس دیگری حدیث را نقل نکرده است و لذا براساس اعتقاد اصولین ومجتهدین حدیث حجیت ندارد وقابل قبول نیست.ثانیا : اسحاق ابن یعقوب که در سلسله روایت جزء راویان است,مورد وثوق نیست و لذا اعتبار حدیث را متزلزل می نماید .(خود ایشان هم می گوید : "سندش قدری محل تامل است " .ثالثا : در این حدیث ( به فرض صحت آن ) حضرت, مراجعه به حوادث واقعه را به راویان حدیث ارجاع می دهد ، نه حتی به فقها .در زمان ائمه , راوی حدیث اعتبار فقیه را نیز نداشته ,چراکه از سیاق احادیث اینگونه برداشت می شود که فقیه, اهل تفقه وتعمق در احادیث بوده ، استنتاج او راهگشای حل مشکلات بوده است ,که چنین سمتی برای راویان ,که فقط ناقل وراوی حدیث بوده اند ، نبوده است .لذا چطور می شود , اگر منظور حضرت مسایل اجتماعی و حکومتی بوده, آن را به راوی حدیث ارجاع می دهد , ارجاع امری که بسیار ثقیل و حساس است. رابعا : استدلال به اینکه مکررا مردم در مورد احکام جدید از ائمه سوال می پرسیدند و ائمه آنها را به فقها ارجاع می دادند ، خب امکان دارد این سائل نیز از همان افراد بوده وحضرت نیز همان جواب را به او داده اند که برای احکام ومسائل جدید به راویان حدیث ( با فرض منظور همان فقها ) ارجاع داده اند وکلام آنها را همچون کلام خود برای مردم حجت دانسته اند .خامسا : باز برداشت مصادره به مطلوب توسط صاحب کتاب صورت گرفته است که با تمام فرضهای فوق ( که همه محل اشکال هستند ) باز صحبت از نظر کارشناسی است ونه اجرای احکام و حدود که ایشان نتیجه گیری می کند که " مردم به دستور راوی حدیث, در اجرای احکام ,اگر گوش نکنند در روز قیامت خداوند بر مسلمین احتجاج خواهد کرد و مواخذه خواهد نمود", در حالیکه حدیث بحث از ارجاع سوال به آنها و پرسش و پاسخ دارد نه از اجرای احکام. 6- متاسفانه در بخش استناد به آیات قرآن استدلالها ضعیف تر و غیر قابل قبول تر می گردد که به برخی از آنها نیز اشاره می نماییم : و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل : معنای تمام مترجمین و مفسرین این است : وهنگامی که در میان مردم حکم می کنید و قضاوت می نمایید به عدل حکم کنید. ولی آقای خمینی این گونه ترجمه می کند :" خطاب به کسانی است که ضمام امور را در دست داشته و حکومت می کنند نه قضات . قاضی قضاوت میکند نه حکومت به تمام معنای کلمه ".... که متاسفانه توجیهی برای ترجمه غیر صحیح آیات قرآن وجود ندارد( که در اینجا صورت گرفته است). همین اشتباه و سوء تعبیر در ترجمه وبرداشت از حدیث منقول در کتاب اصول کافی : ج 1 ص 86 – کتاب فصل العلم باب اختلاف الحدیث صورت گرفته است . در آنجا بحث از بردن منازعه به نزدحاکم وقاضی ظالم است (مستند به آیات قرآن ) در آنجا نیز ایشان مصادره به مطلوب کرده ومسئله مراجعه قضایی را به معنای مراجعه اجرایی وقضایی تعبیر کرده تا برداشت کند که هم امر قضایی باید به علما ارجاع شود و هم مسئله اجرای احکام .این امر( منظور مصادره به مطلوب) از مفهوم قضا, به مفهوم حکومت( واصرار به این معنای بی ارتباط به معنای اصلی), خود از دلایل آن است که فقیه ومجتهدی چون آقای خمینی که تمام عمر خود را در بین احادیث گذرانده است ، برای رسیدن به معنای مورد نظر خود چقدر در یافتن احادیثی که به آنها استناد نموده ناتوان گردیده است که ناچار شده تا به چنین احادیثی نا مربوط به اصل ولایت فقیه مستمسک گردد .
7- حدیث ابو البختری ( اصول کافی جلد 1 صفحه 39 کتاب فضل العلم باب صفت العلم وفضله و فضل العلما )حدیث می فرماید : به راستی علما وارثان انبیا هستند زیرا که پیامبران هیچ گونه پولی به میراث نمی گذارند ، بلکه احادیثی از سخنانشان را به میراث می گذارند 00000 خلاصه برداشت ایشان برای ارتباط دادن حدیث به ولایت فقیه این است که :" درست است که انبیا به معنای پیامبران هستند ( اگر چه آقای خمینی حتی مقام رساندن وحی به مردم را برای انبیا قائل نیست و آن را برای رسولان قائل است ) ولی چون چند نفر از انبیا رئیس و امام جامعه خود نیز بوده اند ,پس اینکه حدیث می گوید العلما ورثه الانبیا پس , همه علما, مقام ریاست دارند. در اینجا با توجه به آنچه در روایات قبلی نیز بیان کردیم ,مختصرا اشاره می شود که همانطور که ظاهر حدیث کاملا گواه آن است ، اینکه علما علم انبیا را به ارث می برند . همانطور که انبیا وحی الهی را به مردم ابلاغ می کنند , علما نیز فقط چنین وظیفه دارند. الا آنکه اگر عالمی پیدا شد که مانند حضرت موسی و پیامبر اکرم قدرت مدیریت و رهبری جامعه را نیز داشت ( به شرط اقبال عمومی ) می تواند رهبر هم باشد .چنانکه در طول تاریخ بشریت بر اساس مستندات تاریخی , آیات قران , احادیث اسلامی و متون سایر کتب ادیان الهی, این معنا کاملا مشهود بوده است که عده قلیلی از انبیاء الهی و رسل, ضمن رساندن پیام الهی, حکومت نیز کرده اند. واضحترین دلیل اثبات این ادعا , در سوره بقره آیات 246 و 247 می باشد. در این آیه خداوند می فرماید : ( ای پیامبر) آیا بسوی جماعتی از بنی اسراییل نظر نکرده ای که به نبی شان گفتند : امیری برای ما برانگیز تا در راه خدا با دشمنان بجنگیم ......الی .......و نبی شان به آنها گفت براستی خداوند طالوت را به حکومت و پادشاهی شما بر انگیخت . در این آیات به طور وضوح بیان می دارد که بنی اسراییل به دنبال یک سلطان توانا می گردند و اصلا در ذهنشان نیست که از وجود پیامبرشان استفاده کنند و جالبتر آنکه خود نبی شان هم چنین ادعایی ندارد که بگوید خوب من که هستم , چرا به دنبال کس دیگری هستید؟ . و آنچه که کاملا موید نظر ماست آنکه خداوند نیز نمی گوید که اگر می خواهید خدا از شما راضی باشد از نبی تان اطاعت کنید , بلکه میگوید : براستی خداوند طالوت را ( که نبی نبود و از مردم عادی بود ) به عنوان حاکم برای شما برگزید . 8 - در ادامه چنین احادیثی, ایشان به دو حدیث از کتاب عوائد الایام (( مقام فقیه این زمان مثل مقام انبیا بنی اسرائیل است ))وکتاب جامع الاخبار (( در دوره قیامت به علمای امتم افتخار ومباهات خواهم کرد و علمای امت من مثل انبیای سابق هستند)) اشاره می نماید, که مبنای استدلال ایشان و جواب آن نیز مانند همان حدیث ( علما وارثان انبیا هستند) می باشد 0 9 اخرین مبحث اقای خمینی در باب استدلال ولایت فقیه, استناد به کلامی از حضرت امیرالمو منین (ع) و حضرت حسین بن علی (ع) که منقول از کتاب تحف العقول نوشته جناب شیخ حسن بن علی حرانی حلی از علمای قرن چهارم هجری است .در این حدیث نسبتا مطول, هر دو امام در فرازهایی از حدیث, علمای آشنا به حلال و حرام الهی را به دفاع از مظلوم و مردم, در مقابل ستمکاران دعوت میکنند و آنها را از اتباع حاکمان ظالم و بندگی مال دنیا بر حذر می دارند و بنا به حکم امر به معروف و نهی از منکر( که وظیفه تمام مردان و زنان مومن می باشد) آنها را به حمایت از مردم و اقامه احکام الهی که ضامن عدالت اجتماعی و جاری شدن امور مردم در مسیر صحیح است فرا می خوانند و تا کید می کنند که اگر از حکام جور نهراسند و فقط خدا ترس باشند و به سنت الهی عمل نمایند , آنگاه امور الهی به دست آنها اجرا خواهد شد و جامعه سامان خواهد یافت. در این باب ، با توجه به مقدماتی که ذکر گردید و استدلالاتی که در ذیل هر حدیث که در بندهای قبلی آورده شد و همچنین مستندات تاریخی وقرآنی که ارائه گردید ، این حدیث را نیز موید نظر خود می دانیم . چرا که : همانطور که قبلا نیز اشارت رفت ، از شروط رهبر هر جامعه ای ( چه دینی و چه غیر دینی ) اگاهی او نسبت به کلیات اهداف و قوانین آن جامعه می باشد که به طریق اولی برای جامعه ای که می خواهد ضمن رفاه دنیوی ، مسیرحرکتش مورد رضایت الهی باشد, آگاهی عمومی و به خصوص رهبران به کلیات قوانین الهی ضروری است . ولی آنچه که محل اختلاف است آنستکه آیا علم به این احکام ، در این زمان با توجه به تنوع وتکثر بسیار آن و فوق العاده تخصصی بودن آنها در زمینه های مختلف اجتماعی ، الزاما باید توسط فرد رهبر جامعه به صورت اجتهادی کسب شده باشد ؟ آیا اصلا این امر امکان پذیر است ؟ شاید اگر در زمانهای قدیم جمع شدن بسیاری از علوم در یک فرد ( به نام حکیم ) امکان پذیر بوده است ، آیا در این زمان, با توجه به معضلات اجتماعی در زمینه های مختلف آن , دانش یک فرد , هر چند متخصص, کافیست ؟ آیا اعلم علمای تارخ بشریت به تنهایی کاری از پیش می برد ؟مشکلات اقتصادی و مالی ، مسایل خانوادگی ، جرایم حنحه وجنایی ، اختلافات بین المللی( اعم از ارضی وسیاسی ) , معضلات فرهنگی ( مسائل آموزشی ، رسانه ها ، هنر ، ......) چالش های سیاسی و امنیتی , مباحث توسعه صنعتی ، اقتصادی ,سلامت جسمی و روانی و بهداشت عمومی , آموزشهای عمومی و تخصصی, تحقیقات علمی و فن آوری ووو000که هر کدام برای بررسی و حل آن نیاز به هزاران کارشناس آزموده و متخصص دارد , آیا علم محدود یک فرد به بخشی از قوانین کلی حلال و حرام فارغ از علم مدیریت و حسن سابقه در مدیریت کلان جامعه چه مشکلی را می تواند بر طرف کند؟ با وجود هزاران هزار ماده قانونی از قانون اساسی و قوانین فرعی آن و میلیونها تبصره ، هنوز هیچ امری به حد قابل قبول سامان نیافته است و هرموردی از نیازهای جامعه احتیاج به نظر کارشناسی دقیق تر و به روز تردارد . با توجه به تحولات اجتماعی برق آسای جهان امروز ، آیا به صرف امید بستن به اجتهاد و فقاهت یک نفر می توان معضلات یک جامعه را حل نمود ؟ با توجه به مقدمه اول که نشان دادیم حکومت یک نیاز بشری حاصل از گسترش جامعه بوده و به هیچوجه موضوع درون دینی نیست, اگربا یک عقل مستقل و فرا دینی بنگریم , برای مدیریت یک جامعه , علم و تجربه مدیریت سیستماتیک یک مدیر می تواند مجموعه تخصص ها را در کنار هم شکل داده و راهبری کند و یا آگاهی او به احکام طهارات و ازدواج وطلاق ؟ در زمان حکومت آقای خمینی نیز آنجه که بیش از فقاهت ایشان در جامعه حلال مشکلات بود ، دید سیاسی ودقت نظر در انتخاب افراد متخصص در سمت های مختلف و هنر سازماندهی وسیستم سازی آنها در سازمانهای تحت نظارت آنها می توانست در به سامان شدن امور موثر باشد . قرار گرفتن کارشناسان آگاه و عالم در مقام قانون گذاری که توان تشخیص شرایط زمانی و مکانی و با حفظ منافع ملی در قوانین را داشته باشند, نیز از شروط یک جامعه سالم است که در این مقام, و آن هم در جایگاههای خاص, می توان از علمایی که آگاهی کاملتری نسبت به حلال و حرام الهی دارند استفاده نمود واین دسته از عالمان ضرورتی ندارد که توان کار اجرایی داشته باشند ، بلکه برای آنها کارشناسی قوانین کافی است . با توجه به آنچه گفته شد بطور قطع منظور حضرت امیر المومنین علمایی است که در حد زمان و جامعه خود از توان رهبری برخوردار باشد, می تواند رهبری جامعه را در دست گیرد. چنانکه در متن حدیث نیز اشاره شده است برای علمایی که می خواهند رهبری جامعه را داشته باشند ، دلسوز بودن برای مردم و دین , و فاصله داشتن از دنیا پرستی , و ترس و بزدلی و همراهی ظالمان , از ضروریات شمرده شده است . روحیه فداکاری و حق طلبی و تلاش برای حاکمیت ارزشهای متعالی و از بین بردن رذایل اخلاقی جامعه ( که نمادی از امر به معروف و نهی از منکر است) جزء لاینفک رهبری جامعه شمرده است ، ولی در آنجا که صحبت از کوشش برای توزیع عادلانه ثروت ملی و جمع آوری مالیات ها و احقاق حق مظلومان است ، واضح است که باید آن فرد فرهیخته و عالم, توانایی اجرای این امور را داشته باشدو الا جز فساد و تباهی و هدر دادن سرمایه های ملی و به کار گماردن افراد نالایق درجامعه و رو به تباهی بردن امور مردم , نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت . در این حدیث تقریبا به جزء همان مورد اصلی موضوع بحث ( که آقای خمینی حکومت را انحصارا برای فقیه مجتهد می داند و بر اساس استدلالات قبلی که پاسخ داده شد ) , اختلاف چندانی در سایر مباحث این بند و برداشت از حدیث وجود ندارد.ایشان در ادامه سخنرانیش به علما فاسد و درباری می تازد که کلامی متین است که به علت عدم ارتباط به بحث از ان چشم پوشی می نماییم .در خاتمه , تذکر این نکته ظریف که در متن حدیث از قران آورده شده خالی از لطف نیست : حضرت امیر المومنین در ضرورت امر به معروف و نهی از منکر که توسط آن امور ضروری ، اعم از کوچک و بزرگ ، اقامه و اجرا می شود ، اشاره به این آیه می نماید که : " والمومنون والمومنات بعضهم اولیا بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر ".در این آیه ,اقامه امر به معروف و نهی از منکرکه با اجرای آن, بازگشت حقوق مظلومین و تقسیم عادلانه ثروت های عمومی ومالیاتها تضمین گردیده است را هم وظیفه مردان و هم زنان می داند که در آن ( بر اساس آیه قرآن ) زنان نیز می توانند ما فوق مردان باشند و در اقامه امور جامعه در راس قرار گیرند ، ولی آقای خمینی در ترجمه این بخش هیچ اشاره ای به زنان نمی کند و می گوید :" مردان مومن دوستدار و رهبر و عهده دار یکدیگرند و همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می کنند" ( در اینجا نه تنها هیچ اشاره ای به زنان مومن نمی کند بلکه اولیا را به معنای دوستی و همراهی می گیرد که در اینجا با توجه به ادامه آیه، منظور ولایت و برتری بر یکدیگر در جامعه است ) .به نظر من چون آقای خمینی در تلاش بوده است از احادیث مربوط به قاضی و قضاوت برای حکومت استفاده کند و در آن مقام اعتقاد داشته است که قاضی نمی تواند زن باشد, لذا به عمد از ذکر نام زنان مومن به عنوان آمرین بالمعروف ( که امری حکومتی است ) اجتناب نموده و در ترجمه آیه ذکری از زنان با ایمان( در کتاب ولایت فقیه ) نیست . الله اعلم .در پایان این مختصر, از خداوند متعال می خواهم که مارا بیش از پیش به حقیقت خواست خود آگاه نماید تا برای حرکت آگاهانه و هوشمندانه برای تعالی بشریت گام برداریم ، چرا که اول و آخر و ظاهر و باطن اوست و هدایت تمام کاینات بدست اوست.والسلام علی من اتبع الهدی

نقد نظریه ولایت فقیه به زبان ساده قسمت اول

در این بررسی که حتی الامکان سعی شده است به صورت مختصر ارائه گردد، با ذکر مقدماتی ضروری، مسئله حکومت و ریشه های آن در جامعه بشری و سپس نظریه ولایت فقیه به شکل کنونی که در جامعه شیعه سابقه ای حدود40 ساله دارد، بررسی شده و نقاط ضعف و قوت آنرا مورد کنکاش قرار گرفته است. باشد که تایید و تکذیب هر نظریه ای مستند به استدلال و تحقیق بوده تا قابل نفی و یا تایید منطقی باشد. مقدمه اول - شکل گیری حکومت در جوامع بشری : بنا به شواهد باستان شناسی, تمدن های بشری که نشانه های مدنیت درآنها (با تعاریف امروزی) بیش از چتد ده هزار سال سابقه نداشته است, اگر چه از وجود بشر فعلی بر روی زمین بر اساس تعریف مختلف که چه نوع انسانی را از نوع انسان امروزی بدانند, بین چند ده هزار سال تا چند میلیون سال قبل مورد توجه قرار داده اند .در این مجال بررسی خود را فقط از دیدگاه جوامع دینی ( ادیان الهی ) ادامه می دهیم. چرا که در اصل مطلبی که بیان خواهیم نمود تفاوتی نخواهدکرد. حضرت آدم وحوا یعنی بزرگان خانواده بشری به این کره خاکی پا نهادند وزندگی پر عشق ومحبت را آغاز نمودند , تشکیل خانواده داده ...وفرزندانی آورده وآنها نیز به تناسل نسلهای بعدی پرداختند .در آغاز ,در این تجمعات بسیار کوچک آنچه اصل روابط اجتماعی را تشکیل می داد (به علت ساده بودن ابزارهای زندگی) یاری گرفتن از یکدیگر در بر طرف نمودن آن دسته از نیازهایی بود که به تنهایی برای یک فرد ویا یک خانواده امکان پذیر نبود وپس از حصول نتیجه, بنا به توافق های تعیین شده به تقسیم سود حاصل مبادرت می ورزیدند. در آن زمان نه حکومتی بود نه حاکمی ونه رعیتی. حتی اگر از خود حضرت آدم ویا چند نسل بعد از او وحتی اوصیای او پرسیده می شد, نظر شما در مورد حکومت وروابط حاکم ورعیت ویا رهبر جامعه وافراد جامعه مدنی چیست , احتمال قوی با بهت وحیرت شما را نظاره می کردند ونمی فهمیدند شما از چه سخن می گویید. ولی اگر از آنها در مورد روش عبادت خداوند و روابط زن و شوهر و روابط اولیا وفرزندان ودستورات اخلاقی وشرعی آن می پرسیدید, در حد آنچه از خداوند به آنها رسیده بوده است برای شما نقل قول می کردند . ولی به تدریج که جمعیت جامعه بشری اضافه شد ومفاهیم جدیدی مانند تجارت وتبادل کالا , مالکیت کالا وزمین , محدودیت منابع ارضی آب , زیاده طلبی قوی تر ها نسبت به ضعیف ترها , دعاوی حقوقی ونیاز احقاق حق یکی نسبت به دیگری در اختلاف پیش آمده , نیاز به احداث راهها وتامین امنیت آنها و0000 به وجود آمد, به تدریج مفاهیمی از قبیل نیاز به قاضی جهت صدور حکم (که در ابتدا تحت عنوان ریش سفیدان قوم شکل گرفت ), رئیس قبیله یا قوم برای دفاع از حقوق جمع وتصمیم گیری در برخورد با مشکلات طبیعی ویا اجتماعی و00000 مطرح گردید . هر قومی بنا به اقتضائات جغرافیایی وطبیعی , آداب وسنن شکل گرفته طی قرنها , وبنا به میزان قدرت تصمیم گیری عقلای قومشان, نسبت به وضع قوانین وسنن اجتماعی وتعریف نظام ساختار حکومتی ( هر چند ساده) اقدام نمودند تا این نیاز که ناشی از پدیده افزایش جمعیت وتقابل وتداخل منافع به وجود آمده بود, بر طرف گردد. لذا این مقدمه , مارا به مفهومی بسیار مهم در آغاز بررسی نقدی بر نظریه ولایت فقیه می رساند که مفهوم حکومت مفهومی کاملا برون دینی بوده وشکل گیری آن هیچ گونه ارتباطی به احکام دینی نداشته بلکه مانند مفاهیمی همچون بهداشت ودرمان وتکنولوژی و0000 مقوله ی است که به مرور زمان برای انسان موضوعیت یافته وهر جامعه بشری در هر زمانی بنا به آنچه گفته شد برای خودبنا به اقتضائاتی , نوعی از حکومت را تجربه نمود. با گذشت زمان تجارب موفق تر بر روی زمین اشاعه یافته وبرای دیگر جوامع الگو گردیده ودیگر جوامع سعی نمودند الگوی موفق را با شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی خود منطبق کرده ودر جهت رفاه وتعالی خود بکار گیرند.مقدمه دوم: بر اساس آنچه که در مقدمه اول گذشت, به این نتیجه بسیار مهم رسیدیم که مقوله حکومت در جامعه بشری یک امر برون دینی بوده وبر اساس نیاز بشری در طول تاریخ شکل گرفته وتکامل یافته وهمچنین به این سیر تکاملی خود بنا به شرایط زمانی ومکانی ادامه خواهد داد. دراین بخش , به قسمت دیگری از بحث حکومت دینی (براساس یافته های دینی وبه خصوص مستندات دین مبین اسلام) می پردازیم.اگر در متون دینی اعم از قران , کتب حدیث وکتابهای تاریخی غورنماییم, در خواهیم یافت که اولا اکثریت پیامبرانی که از آنها نام برده شده است فقط وظیفه بشارت و انذار قوم خود را به عنوان یک مبلغ بر عهده داشته اند وتمام تلاش خود را در جهت ارشاد مردم نسبت به وظایف اخلاقی ودینی خود نموده اند که در این دعوت مقدس , بسیاری از ایشان (مانندانبیا بنی اسرائیل) جان خود را فدا نمودند تا بتوانند بستر سلامت فکری وروحی را در جامعه خود فراهم آورده تا از این طریق زمینه رشد وتعالی بشریت را فراهم آورند. از میان این انبیا عده قلیلی ضمن وظیفه رسالت الهی , نقش رهبری جامعه خود را نیز داشته اند.نکته بسیار مهم وحائز اهمیت آن است که این وظیفه رهبری , وظیفه انها به عنوان پیامبر الهی نبوده است بلکه فقط آنرا در حد یکی از شئونات آنها می توانیم نام ببریم بدین معنا که تمامی مومنین , ضمن خداپرستی وتلاش برای جلب رضایت الهی در زندگی اجتماعی خود وظیفه ای را به عهده دارند , با انجام این وظیفه اجتماعی ضمن کسب روزی حلال , می توانند در جهت تکامل جامعه خود به منظور رفاه , آرامش وامنیت وسایر شئون لازمه یک جامعه سالم گام بردارند. پر واضح است که هر فرد در یک جامعه سالم بنا به توانایی های فیزیکی وروحی وهمچنین میزان تحصیلات وتجربه خود درسمتی مشغول به انجام وظیفه ای است تا شبکه اجتماعی سامان یافته , ومسیر تعالی را طی نماید. در همین رابطه آن دسته از انبیا الهی نیز که از توانایی مدیریت اجتماع زمان خود برخوردار بوده اند وبه علت حسن سابقه خود در میان مردم ازطرفی , واز طرف دیگربخاطر استعداد ذاتی خود درامر مدیریت , در سمت مهم رهبری جامعه قرار گرفته وبه پشتوانه تقوای الهی وعلم به حقایق دینی از بسیاری از رهبران زمان خود ( که اکثرا دچار بیماری قدرت طلبی وافزون خواهی بوده اند ) لایق تر ومثمر ثمر تر جلوه نموده اند. در این میان پیامبر عظیم الشان اسلام محمد مصطفی (ص ) وحضرت موسی (ع) از شاخص ترین انهادرجوامع دینی می باشند. . بنابراین بنا به حکم عقل و تاریخ انبیا سلف ,از داشتن علم نبوت , شایستگی رهبری حاصل نمی گردد. چراکه مقوله علم نبوت مانند هر علم دیگری از مقوله مدیریت و ملاکهای مدیریتی کاملا جدا می باشد که به طریق اولی مدیریت سیاسی جامعه ,مشخصا,, به علت حساسیت وگستردگی آن توانایی های ویژه ای را می طلبد.نکته بسیار مهم دیگری که از قران واحادیث نبوی وائمه اطهار در مییابیم انکه در فقه اسلامی به خصوص فقه شیعه که از جمیع فرق دیگر اسلام گسترده تر بوده و در بسیاری از ابواب جزئیه دقت بیشتری نموده است , در طول حدود دوازده قرن که از زمان غیبت صغری می گذرد, بابی تحت عنوان باب حکومت ویا باب ولایت ویا طریق حکومت داری در اسلام تدوین ومعین نگردیده است . از علمای صدر اسلام که صاحبان کتب اربعه بوده اند (شیخ صدوق , شیخ طوسی ) گرفته تا آثار علمای متاخر چه از منابع اهل حدیث( نظیر مجموعه بحارالانوار مرحوم مجلسی )تا کتب اصولیون مانند مجموعه وسایل الشیعه اثرجناب شیخ حر عاملی ,هیچکدام بابی تحت عنوان ولایت فقیه یا احکام حکومتی ویا نامهای مشابه ندارند. اگر چه در ادامه ( اگر توفیقی بود) به طور مفصل تر به نقد کتاب ولایت فقیه آقای روح الله خمینی خواهیم پرداخت ولی به اختصار< نظر هموطنان عزیز را به این نکته جلب می کنم که این چه مقوله بسیار مهمی است که در جان , مال و ناموس مسلمین تعیین کننده و سرنوشت ساز است ولی حتی در حد یک رساله مستقل هیچ کسی بدان اشاره ننموده ( درصورتیکه در مقابل , کتابهای قطور فقهی در ابواب جزئیه دیگر نظیر طهارات نگاشته شده است ) وفقط در چند دهه اخیر این کشف مهم صورت گرفته است؟ کشفی که علمای بزرگی چون شیخ صدوق و شیخ مفید وشیخ طوسی که به زمان ائمه به مراتب نزدیکتر بوده اند متوجه آن نگردیده اندو به باب فقهی که می تواند سامان دهنده تمام احکام الهی باشد به هیچ وجه توجه ننموده اند ؟آیا بهتر نیست با دید باز تری مسئله را بنگریم؟ ایا این امر به خاطر این نیست که نه قرآن کریم ونه ائمه اطهار هیچگاه تلاش برای تنظیم ساختار حکومت ومحدود کردن آن به شکل ثابت برای قرون متمادی ننموده اند؟همانطور که هیچگاه در سایر علوم بشری که آنها نیز برون دینی هستند (مانند علم پزشکی وفیزیک و000) فرمولی ذکر ننموده وبشریت را آزاد گذارده اند تا بنا به شرایط زمانی و مکانی وبر اساس تعقل وتجارب بشری , راه خود را بیابد وبا انتخاب بهترین روش , زندگی خود را بسازد. متن اصلی : نقد کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی دراین قسمت بعد از دو مقدمه ای که به اختصار ارائه گردید، به نقد وبررسی نظریه ولایت فقیه که در سلسله سخنرانی های آیت الله خمینی که در سال 1348ایراد گردیده بود می پردازیم . آنچه که در نظراست تا مجموعه رساله را مطول ننماید ، ذکر بخش هایی از این سخنرانی است که مستقیما به مبحث ولایت فقیه مربوط می شود ، در این سخنرانی ها که در قالب کتاب ولایت فقیه به چاپ رسیده است به طور پراکنده به ضعفهای حکومت پهلوی وخیانتهای آن رژیم دیکتاتور وهمچنین به منفعت طلبی آخوندهای دنیا طلب و درباری اشاره رفته است و گاهی نیز به چپاول اموال ملی توسط قدرت های استعماری اشاره شده ، که از بحث ما خارج بوده و به آنها اشاره نخواهیم نمود.در پایان نقد نیز به کلیتی از نظرمان در باب نوع حکومت ویا بهتر بگوییم روش حکومت داری که به نظر می آید مورد تایید الهی است خواهیم پرداخت که اگر توفیقی بود در مقالات بعدی به شرح و بسط بیشتر آن خواهیم پرداخت.1- بداهت ولایت فقیه : آیت الله خمینی در صفحه اول کتاب صریحا می گویه : ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور ان موجب تصدیق می شود وچندان به برهان احتیاج ندارد000000 وآن را ضروری وبدیهی خواهد شناخت . این پیش فرض غیر قابل قبول ( همچنانکه در مقدمه دوم به عدم اعتقاد اکثریت شیعه در طول تاریخ به ولایت فقیه به آن اشاره رفت ) باعث گردیده است که در بسیاری از قسمت های کتاب ( آنچنانکه خواهد آمد ) آقای خمینی مصادر به مطلوب نموده و معانی منظور خود را از احادیث استنتاج نماید. 2- الفقها حکام علی السلا طین : آقای خمینی در صفحه 49 اصل نظر خود را می گوید : و این مسلم است که الفقها حکام علی السلاطین ، سلاطین اگر تابع اسلام باشند ، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند ، پس بایستی حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد ، نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند. البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرز بانان و کارمندان اداری ، همه قوانین اسلام را بدانند وفقیه باشند، بلکه کافی است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خویش را بدانند. ...این فراز از کتاب از مهمترین بخش های آن است که بزرگترین مغالطه نیز در آن صورت گرفته است که به همان دیدگاه درون دینی بدان می پردازیم:اولا: در حکومت دینی گرفتن قوانین از فقها و کارشناسان الهی از این بعد که در درک آن تبحر دارند و می توانند نظر بدهند امری منطقی است ، همانطور که در سایر کشورها که دارای نظام ایدئولوژیک می باشند چنین امری صورت می گیرد .ولی این ادعا که چون مجریان قوانین ( یعنی قوه مجریه ) قوانین را از قوه مقننه می گیرد (یعنی مجلس ) پس ,دولت تابع مجلس است و چون چنین است نتیجه بگیریم که باید حاکمیت رسما به مجلسیان سپرده شود .واضح است کهاین نتیجه گیری کاملا اشتباه است ( یعنی همان نتیجه ای که آقای خمینی در متن فوق گرفته است .)در همه نظامهای دموکراتیک, دولت بر اساس قوانینی که در مجلس تصویب می شود ، عمل می کند، ولی این بدان معنانیست که دولت باید اختیارات اجرایی خود را به مجلس تفویض کند.ثانیا : آقای خمینی در ادامه متن خود چیزی می گوید که مقدمه خود را رد می کند، او می گوید 00000 البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرزبانان و کارمندان اداری ، همه قوانین اسلام را بدانند وفقیه باشند ، بلکه کافی است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خویش را بدانند.......خوب اگر چنین است رئیس کشور یا همان حاکم اصلی نیز بر این استدلال می تواند فقیه نباشد ، بلکه آنچه در چهارچوب وظایف اوست بداند ویا حتی اگر نمی داند با گرفتن مشاور متخصص در آن موضوع خاص ( حال چه فقهی و چه غیر فقهی ) علم لازم را بیابد و درزمینه اجرا با کمک آنها و تدبیر خودآن را سامان دهد ، ( واین امر نیز همان است که سالهاست در کشورهاس موفق به خصوص کشور های صاحب دموکراس صورت می پذیرد.لذا این نتیجه گیری غلط که چون فقها ، علم به قوانین الهی دارند، لزوما توان اجرای آن را نیز دارند نتیجه گیری غلط وبسیار خطرناکی است که متاسفانه در ایران طی چند دهه قبل نتایج جالبی برجا نگذاشته است . 3- ولایت فقیه یا فقها : یکی دیگر از نابسامانی های نظریه آقای خمینی در زمان طرح نظریه ولایت فقیه ,مسئله ولایت فقیه یا ولایت فقهاست. او می گوید : لکن فقها ولی مطلق به این معنی نیستند که بر همه فقهای زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه را عزل یا نصب نمایند .دراین معنا مراتب و درجات نیست که یکی در مرتبه بالاتر و دیگری در مرتبه پایین تر باشد. همچنانکه در مقدمه اول این رساله نیز ذکر شد مقوله حکومت یک مقوله برون دینی است وفلسفه وجودی حکومت تالی یک نیاز بشری به ساماندهی زندگی اجتماعی بوده است وهویت مستقلی نداشته و ندارد ، لذا ورود در مبحث آن نیز وقتی درون دینی بررسی می گردد، این چنین ناپخته به بیرون سر میزند. یکی از مهمترین علل تشکیل حکومت ها سازماندهی و ساماندهی آن بخش هایی از جامعه است که دچار تداخل منافع ، منابع و وظایف گردیده اند لذا اگر قرار باشد هر فقیهی برای خود اقدام به جمع آوری مالیات نماید و در هر جایی که خود صلاح می داند خرج کند و برای آن نیز تشکیلاتی مستقل راه اندازی کند آشفته بازاری بیش از انکه اکنون شاهد آن هستیم شاهد خواهیم بود. آقای خمینی بعدها خود نیز به ناپختگی این بخش از صحبتهایش پی برد و دیگر سخنی از آن به میان نیاورد . 4- ولایت فقیه به استناد اخبار 1-4 ترجمه حدیث اول : امیر المومنین (ع) می فرماید که رسول خدا (ص ) فرمود : خدایا جانشینان مرا رحمت کن و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد که ای پیامبر خدا ,جانشینان توچه کسانی هستند؟ . فرمود : کسانی که بعد ازمن می آیند ، حدیث و سنت مرا نقل می کنند وآن را پس از من به مردم می آموزند. درباره حدیث پس از مقدماتی می گوید: واما دلالت حدیث شریف بر ولایت فقیه نباید جای تردید باشد ، زیرا خلافت همان جانشینی در تمام شئون نبوت است ، و جمله اللهم ارحم خلفایی ( یعنی خدایا بیامرز جانشین مرا ) دست کمی از جمله علی خلیفتی (علی جانشین من است ) ندارد ومعنی (خلافت ) در آن ، غیر معنی خلافت در دوم نیست 000000 ونتیجه می گیرد که پس از ائمه علما فرمانروا وحاکم وخلیفه باشند وباید اسلام بی سرپرست و احکام اسلام تعطیل نماند.اولا : حدیث در کتاب وسایل الشیعه در کتاب فضا " ابواب صفات قاضی" آورده شده و آورنده حدیث خودش چنین برداشتی از حدیث نکرده است. ثانیا : حدیث به وضوح کامل از نقل حدیث و سنت پیامبر برای مردم سخن می گوید وکاملا مشخص است که نظر پیامبر نقل حدیث است والا چه مشکلی پیش می آید که پیامبر بگوید که این افراد بعد از من هم نقل حدیث و سنت من می کنند و هم احکام را نیز اقامه واجرا می کنند . پیامبر که نیازی به تقیه در زمان حکومتش نداشته است می توانست به صورت واضح حق حکومت را برای راویان حدیث مطرح نماید.ثالثا: به چه دلیل ایشان می گوید خلافت در بیان حدیث مانند همان خلافت علی بن ابی طالب در حکومت است؟ پیامبر از بعد نبوت فقط نبی است و از بعد حکومت صاحب ولایت . پیامبر از بعد نبوتش می گوید آنها که بعد از من و مانند من به مردم وحی را انتقال می دهند خدایشان بیامرزد. چه کسی گفته است و به چه دلیل که هر کس نبی بوده است اقامه حکومت نیز نموده است که این امر شامل جانشینانش نیز بگردد؟ یکی دیگر از مصادرات به مطلوب آقای خمینی در باب ولایت فقیه همین است که بدون هیچ دلیل منطقی اعتقاد به حکومت برای انبیا دارد در حالیکه خود ایشان هم می داند عده معدودی از هزاران هزار انبیا الهی به حکومت رسیدند یا شایستگی حکومت را داشتند چراکه همانطور که قبلا نیز ذکر شد ، حکومت از شئونات یک نبی است نه از وظایف او یعنی یک نبی می تواندوالی هم باشد نه آنکه حتما والی باید باشد.خلط مطلب دقیقا در همینجاست لذا جانشینی راویان حدیث هیچ ارتباطی به جانشینی ولایی حضرت امیر المومنین ندارد. و جالب آنجاست در حدیث بعدی که از اصول کافی نقل می کند که لان المومنین الفقها ، حصون الاسلام کحصن سور المدینه لها :که یعنی 00000 زیرا فقهای مومن دژهای اسلامند، وبرای اسلام نقش حصار شهر را برای شهر دارند تاکید خود ایشان هم بر این است که علما اسلام باید احکام الهی را حفظ کنند و حفظ احکام در واقع ، حفظ آنها از دست بردن در آن توسط جاعلین حدیث و مانند آن است وربطی الزاما به اجراء احکام و قوانین ندارد 2-4- ترجمه حدیث : 0000 پیامبر می فر ماید : فقها امین و مورد اعتماد پیامبرانند تا هنگامیکه وارد دنیا نشده اند؛ گفته شد , ای پیامبر خدا ، وارد شدنشان به دنیا چیست ؟ می فرماید ، پیروی کردن قدرت حاکمه . بنابر این اگر چنان کردند ، بایستی از آنها بر دینتان بترسید و پرهیز کنید. ایشان در باب این حدیث ,دچار دو اشتباه برداشت از حدیث شده اند . اول آنکه می گوید ( نه اینستکه ) معنای الفقها امنا الرسل ( فقیهان امانتدار پیامبرانند)یعنی, فقها در مساله گفتن ا مین باشد . در حقیقت ، مهمترین وظیفه انبیا (ع) برقرار کردن یک نظام عادلانه اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است ..... این معنا مانند حدیث قبلی به هیچ وجه از متن حدیث برداشت نمی شود و متن باز به طور واضح اشاره به این معنا دارد که دقیقا, فقها مکلفند که در آنچه انبیا آورده اند ، یعنی وحی ، امانتدار باشند وعینا به مردم انتقال دهند ومشخص کننده حلال از حرام مطابق شریعت باشند. ولی در قسمت دوم ایشان برای اثبات نظر خود استناد به آیه شریفه قرآن می کند که : لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط یعنی" به تحقیق پیامبرانمان را با آیات روشن فرستادیم و باآنها کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم قیام ( اقدام ) به قسط و عدالت نمایند ". متاسفانه ایشان آیه را اینگونه برداشت می کند که : 00000000 خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود, مانند رسول اکرم (ص) ، و خواه پیروانش پس از وی, توفیق تشکیل حکومت وبرقراری نظام عادلانه اجتماعی را پیدا کنند. در صورتیکه این ایه دقیقا ، از این بعد ، معنای مخالف می دهد و موید سخن ماست , چراکه در آیه نمی گوید انبیا اقامه نظام اجتماعی عادلانه کنند، بلکه بالعکس می گوید ما ( خداوند ) ایات روشن و کتاب وملاک سنجش ومعیار تشخیص را فرستادیم ، تا خود مردم اقامه حکومت عادلانه اجتماعی بکنندیعنی وظیفه اقامه حکومت یا همان تشکیل حکومت برعهده مردم است نه انبیا الهی. انبیا وفقها همان تدوین کنندگان قانونندوبس.تشکیل حکومت واجرای احکام واقامه عدل بر عهده مردم است آیه می گوید لیقوم الناس بالقسط( به ضم سین) نه آنکه لیقوم الناس بالقسط ( به فتح سین )یعنی فاعل جمله مردمند نه انبیا . و در آیه بعدی نیز که ایشان اشاره می نماید که از خداوند اطاعت کنید واز رسولش و اولی الامر ( یعنی صاحبان امر) از (میان) خودتان (مردم) اطاعت کنید ( آیه 59 سوره نسا ). به همین معناست که , اولی الامر که بعد از پیامبر اکرم (که دارای دو مقام نبوت و حکومت هر دو به صورت همزمان می باشد) اطاعتشان واجب است . به عبارت دیگر اولی الامر,فردی است از خود شما مردم که الزاما نبی نیست چون آیه می گوید: اولی الامر منکم نه اینکه می گوید ، اولی الامرمن الله یا من الرسول . مهم آنست که احکام خدا را اجرا کند واگرکرد ، اطاعتش واجب می شود مانند رسول اسلام که اونیز، چون مجری احکام الهی است(ودر مقام امامت ورهبری جامعه به خاطر شایستگی های فردیش قرار گرفته ) اطاعتش واجب است . در ادامه ایشان برسر عدالت فقیه بحث می کند که قطعا عدالت او( یعنی گرفتار دنیا ومطیع حاکم ظالم نبودن) ، از شرایط یک فقیه قابل اعتماد است . ولی باز ایشان از این مطلب این گونه برداشت می کند که :" پس اگر فقیهی در فکر جمع اوری مال دنیا باشد ، عادل نیست ، و نمی تواند امین رسول اکرم (ص) و مجری احکام اسلام با شد ( که باز معلوم نیست این مجری احکام از کجای حدیث آمده است ) فقط فقهای عادلند که، احکام اسلام را اجرا کرده ، نظامات آن را مستقر می گردانند " که حصر اجرای احکام به دست علما ولاغیر, معلوم نیست از کجای آیه آمده است. در این قسمت به ادعای بلا دلیل ایشان دیگر اشاره ای نمی کنم ، چون تکرار مکررات است ،ولی این نکته جالب است که این حدیث خود نشان میدهد که حضرت پیامبر از فقها به عنوان حاکمان یاد نمی کند و این معنا در نظر ایشان نیست ، چراکه، از ملاک های دخول آنها را به مطامع دنیوی، تبعیت سلاطین می نامد . پس نشان می دهد که پیامبر از فقها فقط انتظار دارد ،تبعیت حکام (ظالم ) را نکنند وبحثی از اینکه در جای حکام بنشینند, نیست . در واقع پیامبر در این حدیث مقامی به غیر از مقام حکومت و ولایت امر برای فقها قائل است و به مردم نصیحت می کند که احکام را از فقیهی بگیرید که تابع سلطان جور نباشد و به عبارتی ، پیامبر برای فقیه مقام فقاهت ، و برای حاکم ، مقام حکومت در قالب دو مقوله جدا از هم قائل است .الا همانطور که قبلا نیز یاد آور شدیم , فقیه فردی باشد که به غیر از علم فقه, دانش و تجربه و صلاحیت رهبری را (مستقل از علم فقه) دارا باشد .